آونگ خاطره هاي ما در بخشي از پستش نوشته : ((چه آرامشی می گیرم وقتی با نازنینی چون خانم شکوه میرزادگی صحبت می کنم . بنابر این، این پست را تقدیمشان می کنم .)) دوست گرامي لطفي کن و بار ديگري که با اين عليامخدره شکوه ميرزادگي براي آرامش گرفتن !!! گفتگوئي کردي از او بپرس : تو چه نقشي در لو رفتن گروه گلسرخي و دانشيان داشتي و چراهمسر اسبق و آن زمانت ابراهيم فرهنگ که خود متهم بود ناگهاني در دادگاه اينان تبديل به دادستان شد ؟ و اساسا تو اگر نام نيکي داشتي چرا شکوه فرهنگ را به شکوه ميرزادگي تغيير دادي ؟ اگر دليلش اين است که ميرزادگي نام فاميل خود شماست پس چرا در ايران شما به نام شکوه فرهنگ معروف بوديد ؟ ما که در ايران اين رسم امريکا را که فاميل شوهر را کسب کني که نداشتيم به هر حال اين تغيير نام کمي فيشي به نظر ميرسد اگر چه شما در ايران معروفيتي نداشتيد ولي بين امثال من ساده لوحان !!!!!روشنفکر معروفيت کافي و وافي داشتيد !!!! خانم آونگ اين سئوالات آرامش بر هم زن را از او بپرسيد و يادتان نرود ملت هرچه که نداشته باشد حافظه اي دارد که در آن به شکل غريزي ميداند که کي کجا ايستاده !!!!!!!! با احترام نانا |
خورشيد خانم نوشته : ((به توصیه یه دوست خیلی عزیز، یه مدت خیلی خیلی کوتاه این وبلاگ بسته است. احتیاج به اعصاب آروم دارم و تمرکز برای کارهای آخر ترمم و همین الانش از بی خوابی سه روزه دارم می میرم. ببخشید دیگه ایمیل جواب نمی دم تا برگردم. کامنت ها رو هم بستم. امیدوارم این جو مزخرف وبلاگ ها هم وقتی برمی گردم خوب شده باشه. هیچ وبلاگی نمی خوام بخونم چند روز. اوضاع درسی ام شدیدا بحرانی شده! همین دیگه. تا بعد...)) اولا خورشيد نشان خانم ....بنده هيچ پدر کشتگي با تو ندارم و همچنان که ميداني حتي نميدانستي که وبلاگت را ميخوانم . و اما دوستان گرامي يک سيستم بسيار نجات دهنده است براي امثال خورشيد نشان و مهشيد و باقي اينانکه هنگامي که گهي ميزنند و اوضاعشان خراب ميشود نميدانم چرا همگي تازه يادشان مي افتد که درس و مشق دارند و اعصاب ندارند و استراحت لازم دارند و .................... يکي نيست بپرسد خوب چرا هنگامي که چهچه مستان ميزنيد و کار خودرا ( هرچه هست ) در وبلاگستان به پيش ميرانيد درس و مشق نداريد وبا جانبازي سخت مشغول انجام فرائض ديني و دنيوي خود هستيد ؟؟؟؟؟؟ولي تا کسي به شما گفت بالاي چشمتان احتمالا يک مگس گهي نشسته تازه ياد درس و مشق مي افتيد ؟؟؟؟؟؟؟ دوما تجليل درخشان مادرجنده مثل اين که امر را به تو لکاته هم مشتبه کرده که راستي راستي پخي هستي ؟ همچون ملکه مادر ( همون که قيافه اش کفاره ميخواست ٬ را ميگم ها)اعلام ميکني که : ايميل ها را پاسخ نميدهم امکان کامنت گذاري شما را هم ازتان گرفتم و تا من برميگردم اميدوارم سر نانا و امثالهم هم بلائي آمده باشد !!! تا جو وبلاگستان برايم دلنواز !!! باشد و دست آخر هم از قبل بگم که هيچ يک از شما را نميخوانم خوب رجاله خانم اين همان شيوه رژيم جانيان اسلامي است که هر گهي ميخواهند ميخورندو سپس براي مدتي خفه خون ميگيرند و ناگهان شهردار تهران ميشوند همين حمقي نژاد مادرجنده مگر آدم کش مزدور اينان نبود که ناگهاني سر از شهرداري تهران و بلافاصله از رياست جمهوري در آورد ؟؟؟؟؟؟؟ تو پاسخ مرا ندادي ؟ همين ندادن پاسخ و تاکيدت براي نخواندن وبلاگ !!!!! در اين دوره مرمت!!براي من يکي ديگر جاي شکي باقي نگذاشت . خدمتت عرض کنم اگرچه فعلا کارم با تو تمام شد ولي بي زي نس مرا با خودت تمام شده تلقي نکن شب ما بسيار دراز است به درازاي بيست و هفت سال سياه و شوم و نکبتي که امثال تو هم در آن سهمي دارند .برو که دست درخشان پشت و پناهت . نانا |
و اما سياه قلب و پيامش !!!! بسيار خوب سياه قلب شهامتت را براي دوبار به اينجا آمدن و پيام گذاردن مي ستايم ولي همزمان ميخواهم به تو بگويم خر خودتي !!!!! ( منظورم از اين خر خودتي شرط بندي دوباره شما بي عار و دردها است و دسته جمعي خراب من شدن و همگي را در کون خر فرو کردن و بيرون آوردن من درست زماني که شما تصور ميکرديد که مرا خر کرده ايد !!!!!!!است خوب به جاي بازي کردن با تخمهاتان فکر کرديد که بيا سيا بازي کنيم !!!!!!! آره ؟ ولي شما سياه تر از خوداتون نديديد به جان نانا ) خوب اي ابله نادان تو چگونه حتي به خودت اجازه اين را دادي که به ناناتوهين کرده و بيائي و فقط بگوئي که : آره ما چهار تائي جمع شديم و از هم انتقاد کرديم و بالاخره رفتيم سراين که نانا برگرده به چه ميدانم چه جهنم دره اي !!!!!!!!!!! خوب ان آقا !!!!!!!مگر نانا بازيچه دست شما چند تا بچه کوني طبقه متوسط مادرجنده بساز بفروش اسلامي است که اين گه ها را خوردي؟مگر نانا همگي شما را تک تک و باهم تو کون خر تا کنون نکرده و درنياورده که تو چنين گهي ميخوري ؟ خوب مادر جنده الاغ يک کمي به گوشه و کنار بهتر نگاه کني ميبيني پس چه شدند آن همه بزمچه و خرخاکي و ان و گه هائي که تو زوزه ميامدند و مرا سخره ميکردند ؟ اگر واقعي بودند که خوب شما افشا شديد و آنان رفتند پي کارشان. اگر خود شما بوديد هم !!!!!خوب مادر قحبه ها وقتي خيلي از بچه هاي صادق اينجا مرا ميخوانند شما مادرجنده ها هم چاره اي جزخواندن من نداريد قرمساق ها .... خوب ابلهان شما با منطق غالب وبلاگستان که نميتوانيد مبارزه اي کنيد و خوشبختانه بين عده بسياري از ما اينجا اشتراک منطق وجود دارد پس چاره اي نداريد جز پايان دادن به اين بازي کثيف خود سياه قلب فرصتي به شخص تو ميدهم اگر جلسه اي که گفتي حقيقي بود و باز هم بازي جديدي نيست !!!!!! تو تا حال نيمي از حقيقت را گفته اي بايد برايم بگوئي چند نفر از شما پاگنده بوديد و اين بازي با من طراحش که بود و اميد ميلاني حقيقتا فاميل کداميک است و سوفيا چه نقشي در همه اين ماجرا ها دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟ که تازه قبول کنم که ترا به جرگه دوستانم با احتياط راه دهم . با احترام نانا |
خانم شيما کلباسي گرامي من شما را نميشناسم و وبلاگتان را نخوانده ام ولي به دليل درگيريم با اين آدامس خورشيد نشان که چون زيره اي به کرمان امريکا سر ريزکردند !!!!!! پستي از شما ديدم که چنين نوشته ايد : ((مطالب مربوط به صنم را تا جایی که می خواستم ( و می توانستم که بردارم بدون اینکه علت اصلی اعتراضم نامفهوم شود ) از این وبلاگ برداشته ام. موضعم نسبت به تهدید و اجبار به خودسانسوری وبلاگنویس آمریکایی به قوت خود باقیست اما موقعیت و نگرانیهای یک دانشجوی ایرانی در آمریکا را می توانم درک کنم.---از هوشیار نراقی، روزبه، سحر، راوی و چند نفر دیگر و همچنین پ، شوهرم که کمک کردند تا موضوع را از دریچه چشمان و دل نگران یک دانشجوی ایرانی با ویزای تحصیلی در آمریکا ببینم، ممنوم. )) بسيار خوب دوست عزيز - شما با کمک دوستان و همسر خود به خيال خود موقعيت اين آدامس خورشيد نشان را ظاهرا درک کرده ايد ! ولي من برايتان ثابت ميکنم که هنوز چيزهائي هست که درک نکرده ايد و من به شما ميدرکانم !!!!!!! چرا به خورشيد خانم به چشم دختر جواني که معصومانه مانند بسياري دختر جوان در دانشگاه هاي دنيا مشغول تحصيل هستند نگاه کرده و کس و شعرهاي راجع به ترسيدنش را جدي گرفته و بر او ترحم ميکنيد ؟ اين دختر کاملا معمولي ايراني ناگهاني همسري مييابد و با ازدواجي احتمالا از راه دور يا نزديک نميدانم مثلني ازدواج کرده و براي پيوستن به همسر خود و تحصيل به فلوريدا قرار است بيايد که ناگهان بمب پر سر و صدائي بين ما مبني بر رفتن اين آدامس معروف به نميدانم کجاو انتظارش و بعد در راه هواپيمايش و خلاصه تا نزول اجلالش به امريکا از طرف يکي از کثيف ترين وبلاگ نويسان که براي هر که متوسط عقلي داشته باشد کسي جز مزدور رژيم ايران نيست يعني حسين مادرجنده درخشان به شيوه تبليغي چندش آور غرب در شيپور دميده ميشود !!!!! به من نگو که او کاره اي نيست که به جان عزيزت غش غش از خنده ولوخواهم شد نميدانم دوران انتخابات همين حمقي نژاد مادر جنده را به خاطر مياوري يانه ؟به هر حال تمامي مدارک به شکل فکت و فيگور ثبت شده در هر وبلاگي موجود است تو شايد به خاطر نياوري ولي گفته ام ذهن من ساعت است وبلاگ اين خورشيد خانم يکي از تبليغي ترين وبلاگ ها براي رفتن به پاي صندوق ها بود او با هزار زبان به همه تبليغ ميکرد که اگه شده سفيد بندازيم بريم پاي صندوق ها و از اين زبان ريزي ها دخترانه معصوم پاک سبک مرتضوي مادرجنده !!!!!!!!! من اصراري براي اين که کسي سخنان مرا باور کند ندارم اينان نظر من است و بس و ابرازش ميکنم تا شما را کمي به فکر بيندازم بابا جان من بهترين دليل همين است که پاسخي به من نميدهد !!!!!!!! اين خورشيد خانم اگر ريگي در کفش ندارد بايد پاسخ مرا بدهد ورنه من کسي نيستم مانند شما خانم کلباسي - که دلم براي يک دانشجوي مظلوم جوان بي گناه بسوزد ( اگر که از ماران باشد ) اصلا و ابدا به محض افتادن چشمم به اين بچه ماران سنگي برداشته به سرشان ميکويم و اين سنگ را براي خاطر آن جوان ايراني -واقعا- پاک و معصومي که قابليت در فلوريدا بودن را داره ولي شانسش را به صنم داده اند !!!!!!! نانا |