روابط عمومی نانا
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
Thursday, November 16, 2006
شب

براي فيلم شب آنتونيوني از منطقه مديترانه به شهر صنعتي
ميلان ميرود .
جيوواني و زنش ليديا مدتهاست که ديگر عشقي براي هم
ندارند .
در طول يک روز آنتونيوني تعدادي از فعاليت هاي آن دو را به
ما نشان ميدهد ابتدا به بيمارستاني براي ديدن دوستي که
در حال مرگ است ميروند و سپس به يک پارتي براي معرفي
کتاب جديد جيوواني و بعد به نايت کلابي رفته و آخر شب به
يک ميهماني که کارخانه داري که به جيوواني پيشنهاد کاري
داده ميروند .
در اين ميهماني جيوواني با دختر صاحب خانه به نام والنتين
آشنا شده و تمام شب را با او به گفتگو و لاس زدن ميگذراند
و ليديا هم پيشنهاد مردي بنام روبرتو را که او را زير نظر دارد
براي سواري با ماشين او زير باران قبول کرده و ميرود.
ولي عليرغم وسوسه شدن هر دو براي خوابيدن با اين دو
نفر در واقع هيچ اتفاقي نمي افتد و هيچ خيانتي به وقوع
نمي پيوندد .
هنگام طلوع هر دو روي چمن ها نشسته و ليديا نامه بسيار
زيباي عاشقانه اي را براي جيوواني ميخواند و هنگامي که
جيواني ميپرسد :
- اين نامه را براي من نوشته اي ؟
ليديا با غم به او نگاه کرده و ميگويد :
- نه تو سالها قبل اين نامه را براي من نوشته بودي !!!!!!
و سپس در تلاشي مذبوحانه براي ايجاد پيوندي !!!! بر روي
چمن ها با هم عشقبازي ميکنند .

کاراکترهاي فيلم شب به کاراکترهاي فيلم حادثه بسيار نزديک
هستند همان فقر احساسي و همان طبقه متوسط مرفه
اجتماعي
در اين فيلم آنتونيوني با استادي اغلب تصاوير کاراکترها را مانند
انعکاس آنها در شيشه و يا آينه ها به گونه اي گرفته که به آنان حالت
ابژه بدهد و سپس آنها را در فضاهاي مختلف مانند خانه هاي
مدرن و ساختمانهاي بلند نشان ميدهد
فرمي که آنتونيوني در اين فيلم داستان را پيش برده عمدتا براي
نشان دادن يک نوع عشق مدرن است که به شدت دلگير تر و
افسردگي آورتر از حادثه است
صحنه پاياني بيانگر اين است
که در ازدواجي که به دليل بي تفاوتي و تنها از روي عادت به حيات
خود ادامه ميدهد و در گونه اي از تنهائي رسوخ ناپذير - حتي
هنگامي که کاراکترهاي اصلي عشقبازي ميکنند اين عمل بيشتر
يک توافق از روي ترحم است تا عشقبازي !!!! نانا