روابط عمومی نانا
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
Wednesday, September 27, 2006

خوب ورجاوند خيلي عزيزم
علي ماند و حوضش و برو که برم تصميم گرفتم برايت بروم سر مولانا

هين دست ملرزان و فرو کش قدح عشق
پازهر چو داري نکند زهر زياني

يک عدد -ي - محترم بفرستيد و اندکي هم به اين جيناي ورپريده که نميدانم چرا ريخت و قيافه اش به صاحب يک عدد کافه در کارتيه لاتن ميماند !!!!است بخصوص زمان کمون پاريس !!!!!!!!!!!چپ چپ نگاهي کن .................. نانا
5 Comments:
Anonymous Anonymous said...
تو باز شروع کردی به فحش دادن!؟
مگه نمی‌تونی ملت رو به حال خودشون بزاری و کار خودتو بکنی!؟
از قرار معلوم این هم یک نوع کرم بخصوص هست که گاهی اوقات گریبان تو رو می‌گیره و خودتو بازیچه دست سه چهارتو بچه می‌کنی

Blogger آریا تهم said...
ای نانا ای نانا
چیزی را که می خواهم بنویسم را پیش از این جز به دوستان صمیمی ام نگفته بودم . این ماجرا بر می گردد به زمانی که هیس در آستانه خود سانسوری اش بود و اصلی ترین دلیل من برای ننوشتن .

من دو برادر دارم . یکی آرش و دیگری اشکان . آرش دو سال از من کوچکتر و اشکان 2 سال از اشکان کوچکتر است . لازم به گفتن هم نیست که من فرزند ارشد خانواده هستم. آرش در هواپیمایی ایرفلوت ( هواپیمایی روسیه) در تهران مشغول به کار بود . پسری مستعد و جوان که به زبانهای روسی و انگلیسی و آلمانی مسلط بود . به همین دلیل با خارجی ها خیلی راحت ارتباط برقرار می کرد و در مهمانی های سفارت خانه های مختلف و جمع های خصوصی دیپلماتیک دعوت می شد و دوستا خارجی فراوانی داشت . تا یک روز آرش از فرودگاه بر نگشت . موبایلش هم خاموش بود . وقتی بعد از یک روز بی خبری به خانه آمد صورتش کبود بود . حراست سپاه و وزارت اطلاعات که مسئولیت حفاظت از فرودگاه را بر عهده دارد او را بازداشت کرده بودند و کارت ورود به فرودگاه او را توبیخ کرده و اتهام جاسوسی برای بیگانگان را به او تغهیم کرده بودند . بعد از چند جلسه بازجویی از آرش اطلاعاتی در مورد من گرفته بودند و تلویحا ماجرا را به من کشانده بودند . آرش شکنجه می شد و خودت بهتر می دانی که جرم جاسوسی در ایران چه عواقبی دارد و البته دادگاه در پی اثبات جرم نیست در محاکم ایران برائتت را باید ثابت کنی . حالا اگر آنها نخواهند که ثابت شود دیگر کاری از دست خود خدا هم بر نمی آید . این ماجرا را من به نام دلیل اول نامگذاری می کنم که در سطور پایین تر به آن استناد کنم .
چندی بعد که ما با التهاب و دلشوره در پی برگزار کردن جشن تولد مامان بودیم کسی با شرکت آی اس پی( شرکت ارائه دهنده خدمات اینترنتی و اتصال به اینترنت در ایران ) که من مدیر عامل آن بودم و البته اعضای هیات مدیره خانواده ام بودند و با سرمایه خانوادگی تاسیس شده بود تماس گرفت . با منشی من قرار ملاقات گذاشت و چند ساعت بعد با موبایل پدرم تماس گرفت ( بدون اینکه منشی شماره به او داده باشد)و قرار دیداری کاری را با پدرم گذاشت . روز 13 مرداد بود . روز تولد مادرم . من و اشکان خندان و شوخی کنان در ماشین نشسته بودیم که پژو ی سیاه رنگی را دیدیم که در جوی آب افتاده بود و آقایی مو بور و سیبیلو در صدد در آوردن ماشین بود . اشکان گفت کمک کنیم / گفتم نه دیر می شود . به کارمان برسیم . رفتیم و برای مامان از طرف خودم و اشکان و بابا و آرش هدایایی خریدیم و به خانه آمدیم . بابا آشفته بود . تا وارد شدم من را به اتاقم برد و گفت جان بابا دیگه ننویس . ببین آرش درگیر شده ، امروز بدون اینکه قرار ملاقات داشته باشیم کسی آمد که در مورد کار صحبت کنیم در حالی که قرار بود فردا بیاید و آدرس خانه را هم نداشت ، اما آمد دم در خانه ، و کلی تهدید کرد که تو را جمع و جور کنیم . و هزاران نصیحت پدرانه که پسر جان این سیاست پدر مادر ندارد ، مثل شمشیر دو سر است . این کسانی که نوشته های تو را می خوانند اگر اتفاقی برایت بیفتد به تخمشان هم حساب نمی کنند و حتی خبر مشکلاتی که برایت پیش آمده را هم منتشر نمی کنند و ... این را من دلیل دوم نام می گذارم .
در همان زمان دلباخته دختری بودم که تهمینه نام داشت . دختری که سالها کمان می کردم دختر رویاهای من است . به خانه آنها تلفنهای تهدید امیز شروع شده بود و او و خانواده اش که پدر مادری مسن و بیمار بودند را تهدید می کردند .این دلیل سوم
من به این سه دلیل نوشته ای در وبلاگ عمومی که آن زمان یکی از نویسندگانش بودم گذاشتم و در آن ذکر کردم که به علت تهدید خانواده ام از نوشتن معذورم و کل آرشیو وبلاگم را هم پاک می کنم . این پاک کردن وبلاگ اعتراض به نبود فضای انتقال آزاد اندیشه و آزادی بیان در ایران است . در واقع در حین اطلاع رسانی به کل وبلاگ نویسان آن زمان ، اعتراض خود را به سانسور و ارعاب و تهدید را با پاک کردن هیس اعلام کردم . تعدادی از وبلاگ ها به این فضای عقن اندود اعتراض کردند . خیلی معدود بودند . یکی از آنها حسن آقا بود . یکی نت پد ایرانی بود . و ... اما کسانی مثل حسین درخشان و وبلاگ نویسان مطرح آن زمان حتی خبر این ماجرا را هم اعلام نکردند و هیچ واکنشی نشان ندادند .
پس لطفا من را از دار دسته رجاله ها در ذهن متوهمت خارج کن عزیزم .

راستی در پی نوشته شخصی که به نام نازلی پیغام گذاشته بود اعتراضی به فرا فکنی او در پیغام گیر وبلاگ نازلی کردم که در پایین می نویسم و همینطور جواب نازلی را که اصلا نمی شناسمش . همانطور که مهشید و سیاه قلب و الخ را !
"
نازلی خانم من یک اتفاق که برای خود من در این وبلاگستان پیش آمده و ثبت شده رو ذکر کردم . کاملا مستند . حالا اینکه من چطوری با ذکر اتفاقی که برای خودم افتاده خواستم نانا رو گول بزنم معمایی هست که به دست توانمند و ذهن هشیار شما کشف شده . در ضمن در لینک دونی من اسم شما و نانا و علیرضا هم وجود داره . پس شما هم تو دسته آدمهای باند باز هستید محتملا ! مگه نه / منطق شما اینطوریه ؟ در ثانی شما چقدر شیوا یا همون علی رضا رو میشناسین ؟ اینکه من مستندا گفتم که به گفته مهناز وبلاگ ویران و لوگوش توسط علیرضا درست شده آیا تردید پذیر است ؟ مهم نیست . من میل ندارم در این بازی های بچه گانه و سخیف وبلاگها وارد بشم . احتیاجی به این هم نیست که نانا مواظب من باشه . من خودم رابطه ام با وبلاگ نانا را به عنوان کسی که اون وبلاگ رو می خونه ادامه می دم . راستی شما هم که لینک خورشید خانم رو در وبلاگت داری ! مگر این دلیل میشه ؟ نمی دونم چرا ذکر اتفاقی که سالها پیش در وبلاگستان از جانب علیرضا افتاده اینقدر شما رو براق کرد که روشنگری بکنید و دستان آلوده به تزویر من رو برای نانا باز کنید . به هر جهت شما هم موفق باشی و هیزم بیار این معرکه !
----------
آقای هیس عزیز نمی دونم کی داره از طرف من این ور اون ور کامنت می ذاره و اهمیتی هم برام نداره گرچه حدس زدنش کار چندان مشکلی نیست ! هر کس من رو بشناسه میدونه ذهنی به این بیماری ندارم که همچین کامنت هایی بذارم . و قضاوت اون هایی که من رو نمی شناسن هم مهم نیست ! من هم مثل شما میل ندارم در این بازی ها وارد بشم !
"

نانای جان من خودم همین هیسی که هستم را هم زورکی هستم و وبلاگ تخصیی که برای کشاورزی درست کرده ام را هم نمی رسم آپ دیت کنم چه برسد که بخواهم وبلاگ دیگری را اداره کنم . به هر حال این مساله برایم تازگی ندارد . همانطور که چند سال پیش کسانی مدام به من می گفتند که وبلاگ شیطان را تو می نویسی در حالی که چنین نبود .
حالا چه نویسنده این وبلاگش دلش سیاه مانند من سیاه باشد چه سفید و چه خالخال سبز و صورتی .
در مورد اینکه گفتی چرا یکی دو روز بعد به ماجرایی که کشف کرده ام را به تو جواب دادم هم باید بگویم من برعکس جمع کثیری از ایرانیان معمولن توانایی فرو خوردن خشم خود و همچنین توانایی تفکر در مواجه با محرکهای خارجی را دارم. من می خواستم اسم علی رضا را ببرم و باید تا حدودی مطمئن می شدم از این موضوع .این اطمینان من زمانی پیش آمد که متوجه عکسی که خودم در ماسوله انداخته بودم و در وبلاگ ویران لوگوی آن وبلاگ بود شدم . این عکس را در سفری به ماسو له در ماههای آخر وبلاگ نویسی قبلی ام انداخته بودم عکس از یک در چوبی که در یک انبار در پس کوچه های ماسوله بود . وقتی با فتو شاپ به همراه علیرضا که اتفاقا مهمان من بود رویش یک ضربدر زدیم به رنگ قرمز و رویش نوشتم هیس . این لوگوی وبلاگ هیس خدابیامرز بود نانا جان .حالا لوگوی وبلاگ مهناز است . مهناز با تو می جنگد . من نمی گویم که مهناز علی رضا است . شاید باشد شاید هم نه ! اما هر چه که هست می توانست به هم مربوط باشد . من هم برایت این را نوشتم . البته بعد از اطمینان حاصل کردن از طریق کامنتی که در وبلاگ مهناز گذاشتم و مهناز که برای من گذاشت .

اما !!!!! در مورد اینکه فرموده بودید که گهی خورده ام هم باید بگم که حالا گیریم که گهی خورده باشم . مگر خوردن گه هم انحصاری شده و فقط حق دیگر دوستان و وبلاگ نویسان است که بخورند که اینچنین گستاخانه در مورد منی که جز با احترام با تو سخن نگفته ام فرمایش می کنی ؟ هر کلمه ای وزن خودش را دارد و خوب است قبل از سخن گفتن کلام خود را وزن کنیم تا شاید سنگین تر از آنچه که باید نباشد نانای گرامی . تو که می خواستی خوردن گه را به من تهمیم اتهام کنی کاش از طریق مسنجر یا ایی میل اول رفع شبه می کردی و بعد گرد و خاک به پا می کردی .
اگر هم انتقاد پذیر بودی به تو می گفتم که ...
و اما هم سقراط و هم ابن سینا دو ستاره شرق و غرب بر این امر اتفاق نظر داشتند که همه چیز دانی و تصور عقل کل بودن نشانه ای از جهل است و من نیز خودم را اینچنین نمی دانم و امکان خطا گویی و خطا اندیشی ام را نیز منتفی نمی دانم .
فکر نکنی این همه نوشتم برای دفاع از خودم !! مگر اینکه اینجا هم ناکرده جرم باید برائت جویی کرد ؟ تنها نوشتنم دلیلش این بود که ندانسته در موردم قضاوتی نکنی . حالا که به اندازه کافی می دانی دیگر خود دانی

Anonymous Anonymous said...
باز اين حسن آقاي داغش به جيگرم مانده تيکه تيکه
شده اومد يه چرتي گفت !!!!!

بابا اين بچه ها که تو ميگي منظورت هاله چهل ساله
يا درخشان نميدونم چند ساله يا باباي قرمساق عرفان
و يا زيستن و باقي هستند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آره منظورت اينه ؟

اينا بچه که چه عرض کنم اينها مادر مادرجنده ها هستند
که به خود خر تو از همه بيشتر صدمه زده اند مختار را
يادت مياد سر وقت تو و شمر ميامد يادته ؟
من يادمه اين مختار و بزمچه و خرخاکي و باقي همين مامورين
اطلاعات بين ما بودند
ميگفتند از خط قرمز اتفاقاتي که در ايران در زمينه سياسي
مي افتد خارج نشو يا توده اي باش يا اصلاح طلب و يا
اطلاعاتي پريود

هرکي فرق نميکنه کي باشه هر کي که با اينان نباشد بايد
خفه و سرکوب شود عينهون اتفاقي که در ايران همين اساعه
داره مي افته مگه نه ؟
پس خفه وگرنه يک عدد عکس از کندي برگن برات ميذارم که
حالت بهم بخوره به ولاي علي مادرجنده آبله روي جاکش
خون ريز !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نانا

Anonymous Anonymous said...
خيلي خوب بابا آريا

فرض کن که حرفهاتو قبول کردم چي ميخواهي ؟
اعاده حيثيت
برام يک عدد خصوصي ايميل برفست يه چيزهائي را
که ميداني بگوي
بهت قول زنانه نانائي شرف ميدم که نه به کسي بگم
نه ازش استفاده اي کنم

خوب اگه اين کار را کردي حرفات رو قبول ميکنم
اگه نکردي هم باز ظاهرا حرفهات رو قبول ميکنم و چون
دلت ميخواد باهات دوستي

ولي بي رودربايستي بگم که دوستي ظاهري است زيرا
شک ام برطرف نشده رک و راست

ولي در مورد مهناز و شيوا و لگو سخنانت را قبول دارم
تو منظور بدي نداشتي اينجا اعلام ميکنم که بر اثر
سخنان تو قبول کردم که تو از آوردن نام شيوا و شيما
منظوري براي گمراه کردن من نداشتي و کاملا تصادفي
بود

مي بيني من کار خودم را ميکنم حتي اگر از بخشي خوشت
نياد

يعني من عادلم عادل عادل عادل عادل عادل عادل .........نانا

Blogger انتهورا said...
با درود
یا رب روا مدار که گدا معتبر شود
گر معتبر شود زخدا بی خبر شود