روابط عمومی نانا
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
Wednesday, September 20, 2006

ورجاوند عزيزم
برايت اين دفه استثنا از حافظ دارم :


روز اول که سر زلف تو ديدم گفتم
که پريشاني اين سلسله را آخر نيست .


ت بفرمائيد ................نانا
3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
با درود
تاج منست دست تو چون بنهیش بر سرم
طرۀ تست چون کمر بسته برین میان من

Anonymous Anonymous said...
نانای دلسوز مهربان همچون خواهری بزرگتر
منت بر سرم گذاشتی و آگاهم کردی از چاله‌ای که برایم کنده شده بود. امیدوارم همچنان یاور من باشی تا از این دام به سلامت بجهم.
منکه زبان اینان رو نمی دانم تو که می دانی و می توانی کمکم باش.
ضمنا من در رکاب شما خواهر بزرگتر هستم و با لباسی مرتب گوش به فرمان شما.البته بعد از جهیدن از این دام چسبنده به یاری شما.
ممنون
مهدی

بابا آقا ميتي جون

اين حرفها چيه بابا ؟ تشکر چي کشک چي ؟
بين من و تو که قرار نيست که تشکر و مرسي ممنون
باشه که کجاي کاري؟
مگه بهت نگفتم که يه رعد و برقي زد و به من گفت تو
يکي از آدم خوب خوبا هستي و تموم
مگه آخه فکر کردي مخ نانا هم اينجوريه که زرتي به زورتي
رعد و برق توش بزنه

بابا ايول الله تو ديگه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه خودت مثل
من نيستي ؟
و چون هستي
بذار اين طوري بگم بهت که ميدونم ميدوني چي ميگم
بعضا در زندگي لباس تنم را در آورده و به کسي که با شوق
بهش نگاه ميکرده داده ام
خودت ميدوني چي ميگم
واسه اينکه خودتم عينهون مني شک ندارم

حالا هي چسي بيا که روانشناسي خوندي !!!!!!!
برو بابا حال نداري من خود يونگ و فرويد و هازون مازن ها همگي
روروهم تو قالب نه نه جون هستم و بس
تو زندگي نيگا نيگا خيلي کردم و خوبم نيگا نيگا کردم به جان عزيز
خودت ............................نانا