روابط عمومی نانا
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
Friday, September 22, 2006



و اما آريا جان اون طنز تلخ تر از شوکران را خواندم و دلم گرفت
ولي چيزي باقي نمانده برايت از خود خودش بيتي دارم :


محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند .


يک عدد د تيکه تيکه شده ول کن بياد ....نانا
7 Comments:
Anonymous Anonymous said...
nanaye geramye
rastesh man khilye shikamo hastam va vagtye chizhaye khoshmazeh ro tasavor mikonam delam ghanj mizaneh va khub fagat delam vase chizhaye khoshmazeh tang shode bod hamin.
mamnoon az yadavaryet
va mamnon az komakye keh baraye rahaye man mikoni

آق ميتي جونم

اولا که تا يادم نرفته بذار بهت بگم که چه همه خوشم مياد
که ديگه ميائي و با من حرف ميزني
ابدا بهش عادت ندارم
فکر نکنم در تمامي اين مدتي که مرا بشناسي بيش از يکي
دوبار با من مستقيم حرفي زده باشي مگه نه ؟ اونم با خجلت
و قطعا !!! وحشت !!!!!!!
به هر حال اين از اولا
دوما برم سر شيکموئي به نظر من مرد اگه شيکمو نباشه يه
چيزي کم داره و اصلا ميخوام سر به تنش نباشه
همه مردهاي زنده و اهل زندگي که عقده هم کم دارند شکمو
هستند و با ملچ و ملوچ از شير مرغ تا جون آدميزاد را قورت داده
و به به به به ميگويند
مردان ايراني که جاي خود دارند و همين خوراک ما ايراني ها حتي
همان نان و چاي و پنير و کره صبحمان کلي عاليست و انسان هرگز
ازش سير نميشود
به نظر من ما داراي بهترين نوع غذا و شيريني جات در دنيا هستيم
هيچ شيريني ئي در دنيا با شيريني هاي تر ايران قابل مقايسه
نيست
حتي معروف ترين شيريني فروش وسط وسط فلورانس که معروف
بود به قهوه اسپرسو و شيريني هاي تر من رفتم و خوردم و گفتم
- گه خورديد اصلا و ابدا حتي عالي بودنش نزديک هم نيست

به هر حال زوربا هم شکمو بوده غم مخور قراره زوربا باشي ديگه
زندگي کني شيره زندگي رو بکشي با همه مهربون باشي ولي در
عين حال همان گونه که خميني مادرجنده گفت - ملت بيدار شو !!!
يعني چشمانت را در حين اين زندگي کردن و آتيش سوزوندن باز
نگه داري که کسي با کله به داخل خلايت نکشد والسلام

و اما راجع به رهائيت بايد بگويم روزي که به اين دار و دسته (( نه ))
را گفتي
خودت با دست خود بندهايت را باز کرده و به خلا سپردي مگه نه ؟
زيرا
بعد از آن زندگي تو هرچه بود ديگر بازي و ادا و اصول و توهم نبود
ممکن است الان فقيرتر مثلني باشي ولي خوشحال تري
ممکن است الان تنها باشي ولي کسي نميتونه تو سرت بزنه و
تحقيرت کنه (اگرچه خودش لايق تحقير بود !!!)
و از همه اينا مهمتردر اين تجربه کلي دور و بري هاي خودتو شناختي
مگه نه ؟
ميدوني چه سرعتي همين ماجرا به شناختت از آدم هائي که دور
و برت بودند و در حقيقت نبودنشان به بودنشان مي ارزيد داد و چه
سريع احتمالا تصفيه شدند

خودمونيم که بايد به درک رهائي برسيم و خودمونيم که بند ها را
هرچه شيرين و لذت بخش پاره کنيم
مگر فيلم مستخدم که برايتان نوشتم از جوزف لوزي همين داستان
بند ها نبود که يک اصيل زاده را نوکر نوکر خودش کرد زيرا از بند تر و
خشک کردن و برايش برنامه ريزي کردن و به او سرويس هائي که
خودش تنبليش ميامد انجام دهد کل بابا رو دفورمه رواني کرد

مساله اصلي جرات روبرو شدن با تغيير است تو جسور بودي بهت
افتخار ميکنم برايت شادماني آرزو ميکنم و تا روزي که بخواهي
دوستت باقي خواهم ماند و غلط زيادي ميکني که نخواهي !!!
مگه الکيه !!!!!!!!!!!!!!! سر تو من غم باد گرفتم به ولاي
هيپوفيز !!!!!!!!نانا

Anonymous Anonymous said...
من که مردم از خنده با این حرفهای تو.
http://viran.blogspot.com/2006/09/blog-post_115911398821586712.html

Blogger آریا تهم said...
نانا نگو سوژه یاب جنگ جهانی بگو
حافظ هم میگه
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

شما هم دال رو برفستین با پست پیشتاز !

Blogger Mani Behrouz said...

نانای عزیز
من مانی هستم و سی سالمه(وبلاگ خمینی... بیمارروانی را مینویسم)
من مدتهاست خواننده شما هستم. یک اختلاف عقیده کوچولو هم با شمادارم درمورد پادشاهی. امااین باعث نمیشه که از اینهمه آزادگی و شجاعت شما چشم پوشی کنم و به شما همیشه احترام داشته ام و دارم.
شما که از من هم کهنه کار ترید و وبلاگ نویس بسیار قدیمی هستید دیگه بهتر میدانید که آدم هرچه بیشتر موردتوجه باشد بیشتر مورد ضربه و حمله است.
شما که حداقل توی همین کامنتهای سایت زیتون دیدید چقدر حرفهای توهین آمیز به من زدند ( دیگه حسابشو بکنید که درسایت خودم چه مینویسند) ولی این نباید باعث ناراحتی من و شما شود. خیلیها دوست دارند شما نباشید. نگذارید به خواسته شان برسند
شما باید بمانید و همچنان با حرفهای نادرست مبارزه کنید.
پیروز باشید خانم شجاع

Anonymous Anonymous said...
نانای عزیز درود
از آنجا که من تابع جمع نبوده و نیستم و راه خودم را خودم در زندگی یافته ام ، مرا معذور دار که نه اطلاعی از این نامها و نشانها نظیر مهناز و شهناز و سبیل بالا و پائین و.... ندارم و با صداقت اعلام میکنم نه آدرس سایت آنها را دارم و نه مایلم در مورد آنها کنجکاوی کنم یا حتی سایت آنها را ببینم و بخوانم. من ترا با آنچه که هستی که بنظرم میآید اصالت کامل داری دوست دارم و احترام میگذارم و اگر بهر دلیلی باب این وبلاگ را ادامه ندادی مجبورم میکنی که هر روز به اینجا بیایم و توی دلم حرف زشتی بزنم تا مجبور شوی برگردی و ادامه دهی! من نوشته های ترا به آنچه که هست دوست دارم نه مانند بسیاری که تظاهر به آنچه که نیستند میکنند. باز هم میگویم اگر ننوشتی شاید چارواداری هم گفتم (البته نه بتو). بابا من عاشق صداقت نوشته هایت هستم. مسلما خودت نه چون نه ترا دیده ام و نه میشناسم. بابا این فاطی و قاطی و سکینه و کبرا رو فراموش کن. همانگونه که بوده ای و هستی ادامه بده
دوستدار نوشته ها و افکارت
ورجاوند

Anonymous Anonymous said...
نانا
منم نازلی
یکبار به من فحش دادی اما می‌خواستم برایت ثابت کنم که من با چیزی که فکر می‌کنی فرق دارم:
ازطریق دوستی که به تازگی به آمریکا رفته اخباری به دستم رسیده که برایت نقل می‌کنم(این دوست من تازگی به بوستون رفته و در وبلاگم از او ذکر کردم):
چندوقت پیش هاله سرزمین آفتاب با هماهنگی خورشید خانوم که با حسین درخشان در ارتباط هستند تصمیم می گیرند که پاگنده رو تحت فشار بذارن تا باهاشون همکاری کنه. برای همین با دست بردن در سرور وبلاگ دیگر پاگنده که تو به درستی کشفش کردی و همان رختکن خاطرات است آن وبلاگ را برای مدت کوتاهی از کار انداختن و پاگنده رو وادار به همکاری کردن که از طریق ایدی دیگرش که همان مهدی شیفت است نقشه‌ای برای تو بچینن اینگونه بود که این اتفاق افتاد. ضمنا دوست من تائید می‌ کنه هر دو وبلاگ متعلق به یک نفره (همون پاگنده و رختکن خاطرات) پاگنده دیروز از این کار خودش پشیمون می شه و می خواد بیاد و با همون مهدی شیفت اعتراف کنه اما باز وبلاگش رو از کار می ندازن که الان هم هنوز از کار افتاده. ضمنا لیندا همان یلدا است که وبلاگ بازرویش رو می نویسه و از دوستان منه و من امروز کلی سر این جریان توبیخش کردم. راستی چند نفر دیگه ای هم در این جریان بودند و تصمیم بر این بود که اگر از دام مهدی شیفت به خواسته خودشون نرسیدن وارد قضیه بشن مثلا آذرستان یا سولوژون یا ... از مهشید و اینها هم چیزی نمی گم ... زیاد هم به دلت صابون نزن که من خیلی خوبم. خلاصه اینکه دوستم امروز تعریف می کرد که به زودی می خوان به سرور پاگنده حمله کنند و اون رو هم از کار بندازن درست مثل رختکن خاطرات. چون مهدی شیفت می خواد عهد خودش رو بشکنه و قضیه رو بگه . همین.