روابط عمومی نانا
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
Tuesday, September 05, 2006

اما آرياي عزيزم


با مشخصاتي که از خودت دادي فکر کردم اين ناتالي وود احساساتي ابدا و اصلا به درد تو نميخوره

با توجه به اشاره ات به زنان شير برنجي و بعد هم پاملا آندرسن که اگرچه پستانهايش بزرگ است ولي قيافه اش عينهون يک بشقاب شير برنج گهي است !!!!!!!

با خود گفتم درد تو درد يافتن زني با پستانهائي که بتواند طبيعي بامال اون گه مصنوعي رقابت کند و در عين حال شير برنج نباشد و در عين حال باهوش هم باشد ؟؟؟؟؟؟؟ است .


خوب کاري بسيار توان فرسا بود ولي براي حظ بصري تو دوست
عزيز پر انرژي زحمتش را کشيدم و برايت يافتم

اين زيباروي زيبا اندام که راکوئل ولش نام دارد از اهالي امريکاي جنوبي است و از اولين زنانيست که پرده ضخيم انحصار زيبارويان هاليوود که بايد هم زيبا و هم يهودي باشند و يا حداقل کونشان با کون يهوديان برخوردي داشته باشد و بتوان بر آن تبليغ کرد !!!!!!دريد و به ضربه اين هيکل واردبازار شد و راه را براي جنيفر لوپز و سلاماهايکها و باقي باز کرد

روزگاري در تمامي گاراژ هاي امريکا مکانيک ها عکس هايش رابر در و ديوار داشتند و حقيقتا محبوب بود .
به هر حال اميدوارم ديگه بعد از مونيکا ويتي و ناتالي وود راضي باشي راضي نبودي هم به تخم هندوانه !!!!
و اما بروم بر سر پاسخت

باز هم از حافظ جونم :
دولت پير مغان باد که باقي سهلست
ديگري گو برو و نام من از ياد ببر

ررررررررررررررر بفرمائيد .......نانا
1 Comments:
Blogger آریا تهم said...
نانای عزیزم
واقعن ممنون که وقت گذاشتی و گشتی برای پیدا کردن عکسی برای من . بیراه نبوده از قدیم عشق عجیبی به این گدا گشنه های آمریکای لاتین داشتم .
اما باور کن در مورد پاملا اندرسون قضیه تنها یک شبه ادیپ مختصر است . همین .
تصور کن زمانی به خاطر نوشته لاتین بر روی لباس ها را دستگیر می کردند . در سن 16 سالگی که برای اولین بار با دختر همسایه قرار گذاشتم در خیابان ما را گرفتند و دادگاه . و جریمه و بازداشتگاه و این داستانها . تازه آن موقع که مانتو ها مثل الان نبود که یه چیزی از روش معلوم باشد !!!! مثل کفنی بلند و گشاد بود . برای همین در آن زمان دیدن جمال بی مثال توپخانه برجسته پاملا اندرسون در سریال بی واچ مثل یک اعتیاد مزمن شده بود که من یکی را پای تلویزیون میخکوب می کرد .
تازه بگم که من در خانواده ای بودم که هر هفته جمعه مهمانانی از دوستان خانوادگی و فامیل مهمان ما بودند و ما کوچکتر ها هم که عشق استخر و توی آفتاب ورجه وورجه کردن بودیم و تا چشم اولیای دم دور می شد سریع برنامه های اکتشافی برای کشف زیر مایو ی یکدیگر را شروع می کردیم ...
وقتی کمی رویمان در روی یکدیگر باز تر می شد اول آموزش تنیس میدادیم ( من دو تا برادرانم ، آرش و اشکان ) هر کس در گوشه ای یک باربی را گیر آورده بود و تنیس یادش می داد خیر سرش . زمین تنیس پشت ساختمان بود و برای همین از خانه دید نداشت . اما کمی که گذشت فهمستیم که آموزش پینگ پنگ بهتر تر است چون که میزش در زیر زمین بود و در جای دنج و راحتی بود که اگر کسی هم می خواست وارد شود فرصت جمع و جور کردن خود را داشتیم .
البته آرش برادر وسطیم( من بزرگتر بودم از آن دو تا ) آخر سوتی بود . بعضی وقتها اینقدر گه کاری می کرد که پای بعضی خانواده ها را از ترس ما سه جانور از خانه ما کوتاه کرده بود . البته اشکان کوچک بود و بیشتر کشیک می داد . اما به جایش الان در هند درس می خوانند و مدام عکسهای احمقانه با ژاپونی و یا سیاه پوست و کره ای و ایرانی است که می فرستند و حسابی پز داف هایشان را می دهند . در نهایت منظورم این بود من که اینطوری بزرگ شدم و دیدم و چشیدم از دیدن پاملا اندرسون در آن زمان حالی به حولی می شدم . حالا خودت حساب کن این پاملا ی نامرد چقدر نامرد بود که این همه خاطر خواه داشت اما یکبار هم نیامد ایران ! سیاست چماق و هویج همینه نه ؟
مشاعره
عراقی در وصف حال آن پسر سرتق که پاملا میدید و کیفور میشد چنین گفته :

روی جانان به چشم جان دیدن

خوش بود ، خاصه رایگان دیدن

خوش بود در صفای رخسارش

آشکارا همه نهان دیدن

نون اضافه دارین / بچه م رو گاز بود نتونستم نون بخرم ! ( باورت نمیشه بعضی وقتها حالم از بی مزگی خودم به هم می خورد )