بيانکاي عزيزم
اين خاطره رو براي شخص خودت مينويسم يکي از جيمزباند بازيهاي من است !!!!!!
اولين باري که به ايتاليا رفتم و هنوز راه و چاه را خوب نميشناختم و کمي در آنان غور نکرده بودم به فلورانس رفتم خيال داشتم يک هفته آنجا باشم و سپس با قطار از فلورانس به برلين بروم پس از يک هفته با تنها چمدان کوچکي که داشتم بليط قطاري خريدم که ساعت چهار از فلورانس حرکت و فکر کنم شش به ميلان ميرسد و سپس تمامي شب را ميراند و صبح ساعت هفت به فرانکفورت ميرسد که بايد ترن را تعويض و هفت هشت ساعت بعد به برلين
هنگامي که به داخل قطار رفتم بي اغراق نود و پنج درصد کوپه ها خالي بود و من هم با خيال راحت کوپه اي را انتخاب کرده و خودم راتنهائي در يک کوپه ولو کردم .
بيست دقيقه مانده بود به حرکت قطار که يک مرد قلچماق ناپلي باچشمان هيز و دريده سبز به درون کوپه آمده و با سرعت شروع به ايتاليائي حرف زدن کرد و روبروي من نشست حرفش را با :- آس ب تو ..نون پارلاره ايتاليانو .....قطع کردم به جان خودم چشمانش برقي شيطنت آميز زد و با لبخند و آهسته به من اشاره کرد يعني تو سپس به خودش اشاره کرد يعني من بعد دستش را زير سرش گذارد و گفت :- با هم تو اين کوپه ميخوابيم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!و بلند شد براي اطمينان پارچه رو به راهرو را هم بروي پنجره کشيدکه يعني اين کوپه را اساسا نديده بگيريد و برويد گم شويد !!!!!!!!!
خوب من با چشمان چون گرگ رام !!!! خودم به او نگريستم و در سکوت نقشه ريختم که چه بلائي سرش بياورم هنوز شايد پانزده دقيقه اي به حرکت قطار باقي بود که با لبخند ماه را در آسمان نشان من داد و گفت :- بل و لو نا ...و لبخندي رومانتيک ناپلي نفرت انگيز زد !!!!!سپس سوت زنان از داخل ساکش بساط غذائي همراه با شراب کيانتي بيرون آورد و به روي ميز بين دو قسمت قطار گذاشت و به من ساندويچي تعارف کرد تکه اي ساندويچ بريده شده به قطعه اي کوچک را که دورش دستمال آشپزخانه رنگ وارنگي به رنگهاي قرمزو آبي پيچيده بودند و به دليل مايع مثلا گوجه فرنگي نقشه هاي اين دستمال روي نان ساندويچ به شکل نان رنگ وارنگ عکس برگردان شده بود برداشتم و نگاهي کرده و با خنده گفتم :- ايو ...نو
همانند هر الاغ ديگر نر ناپلي که وعده زير شکم به خود داده با ايما واشاره گفت ميخواهي بروم برايت از رستوران ايستگاه مثلني لازانيا بگيرم !!!!!با خنده گفتم :- آري مثل برق و باد به دنبال ماموريت رفتن اون همان و برخاستن و چمدان سبک خود را به دست گرفتن و از داخل قطار به سرعت به طرف آخرين کوپه ها دورتر از اين ژپگول مادرجنده رفتن همان عرق ريزان بالاخره به قسمتي که نسبتا افرادي بودند رسيدم و در يک کوپه زني چاق ايتاليائي منظورم از اين کون گنده ها هست ها .....نشسته بود و معلوم بود مال جنوب بوده و تو آلمان کار ميکنه و زندگي اومده ديدن فک و فاميلش و داره بر ميگرده با خودش کلي قبول منقل و حتي يک قفس مرغ و خروس ايتاليائي !!!!! داشت ميبرد آلمان سرم و انداختم پائين و در وباز کردم و گقتم :- پر ميسو !!!!رفتم تو و روبروش نشستم با خودم فکر کردم آدم ابدا از مصاحبت مرغ وخروس سير نميشه آگه قرار باشه يه نره خر دهاتي جاکش نرسيده پرده هاي کوپه رو بکشه !!!!!!!!!! و آدم رو بترسونه !!!!!!!
سرتو درد نيارم بيانکا جونم قطار راه افتاد و منم پرده ها را از تو بستم و هرچي اين زنه بهم تعارف کردعينهون گدا گشنه ها گرفتم و خوردم به جز لوبياپخته هائي که خودش چپ و راست بالا ريخت و همچين ساعت که شد نزديکاي ده شب جاشو درست کرد و سرشو گذاشت زمين و خرو پفش رفت هوا
منم چراغم رو خاموش کردم و دراز کشيدم ولي خر و پف و اين ميان براي تنوع گاه گداري گوز ( تقاص اون لوبياها ) مگر گذاشت من چشم بر همزنم مدتي کتاب خواندم مدتي کلافه خواب بودم که تقريبا شايد چهار صبح بالاخره خوابم برد و هنگامي که بيدار شدم خودرا در قطار ايستاده ديدم که اخطار قطار بغلي که به برلين ميرفت شروع شده !!!!!!!!مدتي بسيار کوتاه وقت داشتيم به سرعت زنک را از خواب بيدار کرده و باايما و اشاره به او گفتم که عجله کن و خودم تنها ميخواهم که تصور کني که علاوه بر چمدان خودم حتي بسته اي سبک را هم به دندان گرفته و ميدويم و اين زن چاق کون گونده گريه کنان به دنبال من ميامد و نفس نفس ميزد در حالي که خود از من بيشتر بار راحمل ميکرد به هر حال به قطار برلين رسيديم و هنگامي که کاملا سوار شديم او را جلوفرستادم کوپه اي انتخاب کرد تمامي بار و بنديلش را به روي زمين گذارده و با يک سلام نظامي و با تنها چمدانم گفتم :
- آ..في ...در ...زن و به مکان به شدت دور تري خود را منتقل کردم !!!!!! نانا
اگر ناپل را دیده ای که حتما می دانی میدان اصلی آن با بازار سید اسماعیل تهران مو نمی زند. اگر هم ندیده ای که امیدوارم هرگز و هرگز در زندگی گذارت به آن جا نیفتد...
چند سال پیش با یکی از دوستانم که مهندس برق است و جهت انجام معاملات تجاری شرکتش با شرکتی ایتالیائی به میلان آمده بود به ناپل رفتیم. این دوست مثلا زرنگ من که بعدا ثابت کرد جدا کلاه اش پس معرکه است در ناپل تصمیم به خرید گوشی موبایل از دست فروشی کنار میدان گرفت. کلی هم خوش خوشانش شده بود که قیمت این گوشی در تهران چهار صد یورو است در حالی که او می تواند همان گوشی را این جا به قیمت صد یورو تهیه کند. خلاصه، فروشنده ی محترم گوشی موبایل را جلوی چشم این دوست من درون جعبه ای گذاشت و صد یورو را گرفت و معامله به خوبی و خوشی انجام شد. وقتی به هتل برگشتیم این دوست گیج من در جعبه را باز کرد و در کمال ناباوری دید که درون جعبه ی موبایلش یک بطری خالی آب قرار دارد.
حالا جالب این جاست که من وقتی به پاراگراف سوم نوشته تان رسیدم و دیدم بحث درباره ی مردی ناپلی ست شصتم خبر دار شد که ادامه ی داستان تان چه می تواند باشد. :)
ممنونم
و می بوسمتان
ناپل را ديده ام
و همين بلائي که تو ميگوئي سر يک ايراني ديگر هم آمده که
دوربيني مثلني نيکون را بسيار بسيار ارزان از دست فروش
خريده و هنگامي که در خانه باز کرده يک آجر درسته سبک در
جعبه بوده او هم ميگويد من هرگز نفهميدم چگونه جعبه را
عوض کرد .
بچه هاي ناپلي هم که معروف بودند که در حالي که در ماشينت
نشسته اي در صندوق عقب را ميشکنند و با تردستي هرچه
داري بيرون کشيده و ميروند و تو حتي متوجه اين عمليات که
در پشت ماشينت اتفاق مي افتد نميشوي .
و اما تو ناشناس
بابا شوما چه همه عصباني هستي عاليجناب
برو يه کمي کونتو بذار تو آب سرد يه صد تائي واليوم بنداز بالا شايد
اين خشم و غضبت فروکش کنه !!!!!!!! نانا
دیزل هد، خرزوخان و امید میلانی هستی. در صورتی که هیچکدام نیستی و همه آنها هستی. دیشب هم خواستم کمی امتحانت کنم، که دیدم الحق آدم تو دار و با جنبه ای هستی. حالا هم تاراحت نشو. بده من اون تلفن همراهت رو تا به داف و دیزل هد و خرزوخان و امید میلانی زنگ بزنم و یک قرار وبلاگی بگذارم. بده دیگه تلفن رو. پس کجا رفتی تو امید؟!
دیزل هد، خرزوخان و امید میلانی هستی. در صورتی که هیچکدام نیستی و همه آنها هستی. دیشب هم خواستم کمی امتحانت کنم، که دیدم الحق آدم تو دار و با جنبه ای هستی. حالا هم تاراحت نشو. بده من اون تلفن همراهت رو تا به داف و دیزل هد و خرزوخان و امید میلانی زنگ بزنم و یک قرار وبلاگی بگذارم. بده دیگه تلفن رو. پس کجا رفتی تو امید؟!
delam poosid baba
rose
ميهمان بسيار عزيزي از راه دور دارم .
دو سه روز ديگر ميرود من هم از موقعيت حضورش
نهايت استفاده را ميکنم .
مرسي از لطفت به محض رفتن او روز از نو روزي
از نو در خدمت خواهم بود . شاد و سبز باشي نانا
وقتی که نیستی جای خالی ت جدا حس می شه. به سلامتی این مهمون عزیز کی تشریف می بره که ما بازم شاهد شلوغ بازی های تو باشیم آخه شوخ و شنگک من؟
مرسي از محبت تو شرمنده شدم
فيلمي است از جان شلزينگر که در آن شرلي مک لين
نقش يک معلم پيانو را بازي ميکند
بسيار فيلم زيبائي است فعلا اين فيلم را اگر نديده اي
بگير نگاه کن به ياد من تا دو سه روز ديگه بيام چرت و
پرت هام را بنويسم . شاد باشي نانا
اسم فيلم هست MADAME SOUSATZKA