روابط عمومی نانا
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
Monday, May 08, 2006
بيانکاي عزيزم


اين خاطره رو براي شخص خودت مينويسم يکي از جيمزباند بازيهاي من است !!!!!!


اولين باري که به ايتاليا رفتم و هنوز راه و چاه را خوب نميشناختم و کمي در آنان غور نکرده بودم به فلورانس رفتم خيال داشتم يک هفته آنجا باشم و سپس با قطار از فلورانس به برلين بروم پس از يک هفته با تنها چمدان کوچکي که داشتم بليط قطاري خريدم که ساعت چهار از فلورانس حرکت و فکر کنم شش به ميلان ميرسد و سپس تمامي شب را ميراند و صبح ساعت هفت به فرانکفورت ميرسد که بايد ترن را تعويض و هفت هشت ساعت بعد به برلين


هنگامي که به داخل قطار رفتم بي اغراق نود و پنج درصد کوپه ها خالي بود و من هم با خيال راحت کوپه اي را انتخاب کرده و خودم راتنهائي در يک کوپه ولو کردم .


بيست دقيقه مانده بود به حرکت قطار که يک مرد قلچماق ناپلي باچشمان هيز و دريده سبز به درون کوپه آمده و با سرعت شروع به ايتاليائي حرف زدن کرد و روبروي من نشست حرفش را با :- آس ب تو ..نون پارلاره ايتاليانو .....قطع کردم به جان خودم چشمانش برقي شيطنت آميز زد و با لبخند و آهسته به من اشاره کرد يعني تو سپس به خودش اشاره کرد يعني من بعد دستش را زير سرش گذارد و گفت :- با هم تو اين کوپه ميخوابيم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!و بلند شد براي اطمينان پارچه رو به راهرو را هم بروي پنجره کشيدکه يعني اين کوپه را اساسا نديده بگيريد و برويد گم شويد !!!!!!!!!


خوب من با چشمان چون گرگ رام !!!! خودم به او نگريستم و در سکوت نقشه ريختم که چه بلائي سرش بياورم هنوز شايد پانزده دقيقه اي به حرکت قطار باقي بود که با لبخند ماه را در آسمان نشان من داد و گفت :- بل و لو نا ...و لبخندي رومانتيک ناپلي نفرت انگيز زد !!!!!سپس سوت زنان از داخل ساکش بساط غذائي همراه با شراب کيانتي بيرون آورد و به روي ميز بين دو قسمت قطار گذاشت و به من ساندويچي تعارف کرد تکه اي ساندويچ بريده شده به قطعه اي کوچک را که دورش دستمال آشپزخانه رنگ وارنگي به رنگهاي قرمزو آبي پيچيده بودند و به دليل مايع مثلا گوجه فرنگي نقشه هاي اين دستمال روي نان ساندويچ به شکل نان رنگ وارنگ عکس برگردان شده بود برداشتم و نگاهي کرده و با خنده گفتم :- ايو ...نو


همانند هر الاغ ديگر نر ناپلي که وعده زير شکم به خود داده با ايما واشاره گفت ميخواهي بروم برايت از رستوران ايستگاه مثلني لازانيا بگيرم !!!!!با خنده گفتم :- آري مثل برق و باد به دنبال ماموريت رفتن اون همان و برخاستن و چمدان سبک خود را به دست گرفتن و از داخل قطار به سرعت به طرف آخرين کوپه ها دورتر از اين ژپگول مادرجنده رفتن همان عرق ريزان بالاخره به قسمتي که نسبتا افرادي بودند رسيدم و در يک کوپه زني چاق ايتاليائي منظورم از اين کون گنده ها هست ها .....نشسته بود و معلوم بود مال جنوب بوده و تو آلمان کار ميکنه و زندگي اومده ديدن فک و فاميلش و داره بر ميگرده با خودش کلي قبول منقل و حتي يک قفس مرغ و خروس ايتاليائي !!!!! داشت ميبرد آلمان سرم و انداختم پائين و در وباز کردم و گقتم :- پر ميسو !!!!رفتم تو و روبروش نشستم با خودم فکر کردم آدم ابدا از مصاحبت مرغ وخروس سير نميشه آگه قرار باشه يه نره خر دهاتي جاکش نرسيده پرده هاي کوپه رو بکشه !!!!!!!!!! و آدم رو بترسونه !!!!!!!


سرتو درد نيارم بيانکا جونم قطار راه افتاد و منم پرده ها را از تو بستم و هرچي اين زنه بهم تعارف کردعينهون گدا گشنه ها گرفتم و خوردم به جز لوبياپخته هائي که خودش چپ و راست بالا ريخت و همچين ساعت که شد نزديکاي ده شب جاشو درست کرد و سرشو گذاشت زمين و خرو پفش رفت هوا


منم چراغم رو خاموش کردم و دراز کشيدم ولي خر و پف و اين ميان براي تنوع گاه گداري گوز ( تقاص اون لوبياها ) مگر گذاشت من چشم بر همزنم مدتي کتاب خواندم مدتي کلافه خواب بودم که تقريبا شايد چهار صبح بالاخره خوابم برد و هنگامي که بيدار شدم خودرا در قطار ايستاده ديدم که اخطار قطار بغلي که به برلين ميرفت شروع شده !!!!!!!!مدتي بسيار کوتاه وقت داشتيم به سرعت زنک را از خواب بيدار کرده و باايما و اشاره به او گفتم که عجله کن و خودم تنها ميخواهم که تصور کني که علاوه بر چمدان خودم حتي بسته اي سبک را هم به دندان گرفته و ميدويم و اين زن چاق کون گونده گريه کنان به دنبال من ميامد و نفس نفس ميزد در حالي که خود از من بيشتر بار راحمل ميکرد به هر حال به قطار برلين رسيديم و هنگامي که کاملا سوار شديم او را جلوفرستادم کوپه اي انتخاب کرد تمامي بار و بنديلش را به روي زمين گذارده و با يک سلام نظامي و با تنها چمدانم گفتم :
- آ..في ...در ...زن و به مکان به شدت دور تري خود را منتقل کردم !!!!!! نانا
15 Comments:
Anonymous Anonymous said...
نانای نازنینم
اگر ناپل را دیده ای که حتما می دانی میدان اصلی آن با بازار سید اسماعیل تهران مو نمی زند. اگر هم ندیده ای که امیدوارم هرگز و هرگز در زندگی گذارت به آن جا نیفتد...
چند سال پیش با یکی از دوستانم که مهندس برق است و جهت انجام معاملات تجاری شرکتش با شرکتی ایتالیائی به میلان آمده بود به ناپل رفتیم. این دوست مثلا زرنگ من که بعدا ثابت کرد جدا کلاه اش پس معرکه است در ناپل تصمیم به خرید گوشی موبایل از دست فروشی کنار میدان گرفت. کلی هم خوش خوشانش شده بود که قیمت این گوشی در تهران چهار صد یورو است در حالی که او می تواند همان گوشی را این جا به قیمت صد یورو تهیه کند. خلاصه، فروشنده ی محترم گوشی موبایل را جلوی چشم این دوست من درون جعبه ای گذاشت و صد یورو را گرفت و معامله به خوبی و خوشی انجام شد. وقتی به هتل برگشتیم این دوست گیج من در جعبه را باز کرد و در کمال ناباوری دید که درون جعبه ی موبایلش یک بطری خالی آب قرار دارد.

Anonymous Anonymous said...
حالا این جعبه کی و چگونه با جعبه ی مشابه دیگری در آن فرصت زمانی کوتاه عوض شده بود تنها شیطان رجیم می داند و آن فروشنده ی چیره دست ناپلی. آخرش هم این دوست خنگ من ماند که تا یک ساعت با حیرت به بطری آب صد یوروئی اش نگاه می کرد و می گفت "بی انصاف اقلا نکرد این بطریه رو پر آب کنه" و من که تا یک ساعت از شدت خنده به خود می پیچیدم. ولی جدا حرام زاده تر از این جماعت دلال ایرانی اگر خواستید جماعتی را پیدا کنید حتما سری به ناپل بزنید. :)
حالا جالب این جاست که من وقتی به پاراگراف سوم نوشته تان رسیدم و دیدم بحث درباره ی مردی ناپلی ست شصتم خبر دار شد که ادامه ی داستان تان چه می تواند باشد. :)
ممنونم
و می بوسمتان

Anonymous Anonymous said...
اينجام شده مثه وبلاگ اين مادرجنده هاي فمينيست كه هي قربون صدقه هم مي رن. ناناي مادرجنده به جاي اين كس شرها يه كم برس به ترتيب دادن ماچه الاغ هاي اينترنت. پدركوني تو كه مهربون نبودي چي شده حالا به قربونت برم و مي بوسمت افتادي؟ جمع كن اين كس و كونا رو كه به تو نيومده. كير به كون هرچي سوسول خايه ماله.

بيانکاي عزيزم

ناپل را ديده ام
و همين بلائي که تو ميگوئي سر يک ايراني ديگر هم آمده که
دوربيني مثلني نيکون را بسيار بسيار ارزان از دست فروش
خريده و هنگامي که در خانه باز کرده يک آجر درسته سبک در
جعبه بوده او هم ميگويد من هرگز نفهميدم چگونه جعبه را
عوض کرد .
بچه هاي ناپلي هم که معروف بودند که در حالي که در ماشينت
نشسته اي در صندوق عقب را ميشکنند و با تردستي هرچه
داري بيرون کشيده و ميروند و تو حتي متوجه اين عمليات که
در پشت ماشينت اتفاق مي افتد نميشوي .


و اما تو ناشناس

بابا شوما چه همه عصباني هستي عاليجناب
برو يه کمي کونتو بذار تو آب سرد يه صد تائي واليوم بنداز بالا شايد
اين خشم و غضبت فروکش کنه !!!!!!!! نانا

Anonymous Anonymous said...
یه سری به دیزل هد بزن و نظرت رو اعلام کن. براش کامنت گذاشته شده, نظرت رو در باره ی اون ها هم اعلام کن.

Anonymous Anonymous said...
ای بابا چه ماجرایی بید

Anonymous Anonymous said...
عجب آدم بخیلی هستی تو ناشناس جانِ بد دهن! جان من یه کم چشم داشته باش و ببین که خیلی ها نانا رو از صمیم قلب دوست دارن. ضمنا نانا هم حق داره گاهی فارغ از این جنجال های مسخره و احمقانه ی وبلاگستان تو خونه ی خودش بشینه و به قول تو قربون صدقه بره. مگه نه؟ یا نه؟ تو براش باید و نباید می کنی؟

Anonymous Anonymous said...
من یکی رفقای صمیمی امید میلانی هستم. در یکی از دیدارهایمان که سر کوچه انجام شد او اعتراف کرد که دارد با اسم مستعار در چند وبلاگ می نویسد. داف، خرزوخان، دیزل هد و خود امید میلانی. اینها همگی خود او هستند که جنبه های مختلف شخصیت او را نشان می دهند. امید میلانی بعدالظهرها در پارک ملت تهران در لباس یک بادکنک فروش، به اغفال کودکان و هدایت آنها به مکان و تجاوز به آنها می پردازد و تجربه های خود را در وبلاگ خرزوخان و دیزل هد می نویسد. وجه گی و کونی بودن در داف نمود پیدا می کند و در آخر یک بچه حزب الهی طرفدار احمدی نژاد و ضد آمریکایی را در وبلاگ اصلی خود به نام امید میلانی می نویسد. او چند کتاب در ضمینه فلسفه و ساختار شکنی و از این قبیل مزخرفات خوانده است و در مجموع آدم خطرناک و بچه بازی است

Anonymous Anonymous said...
دیروز بعدالظهر برای دیدار با امید میلانی به پارک ملت رفتم. این بار او را در هیات یک بلال فروش دیدم که پنج شش تا پسر کم سن و سال او را دوره کرده بودند و وقتی که نزدیکتر رفتم توانستم صدای آنها را بشنوم که امید میلانی به آنها پیشنهاد می کرد در قبال عمل جنسی، بلال، آنهم از نوع شیر بلال به صورت مجانی و آبنبات کشی به عنوان اشانتیون دریافت کنند. و این جمله اش را هیچگاه فراموش نخواهم کرد که : اگر پسرهای خوبی باشید یک سی دی mp3 از نوع death metal به شما خواهم داد. و یکهو متوجه حضور من شد و دمغ شد و گفت: مرد حسابی این حرفها چه بود که رفتی زدی پشت سر ِ ما؟ که در آمدم که: پسر خوب، مگر تئوری های عدم قطعیت را نخوانده ای؟ قشنگی اش این است که همه فکر کنند تو داف،
دیزل هد، خرزوخان و امید میلانی هستی. در صورتی که هیچکدام نیستی و همه آنها هستی. دیشب هم خواستم کمی امتحانت کنم، که دیدم الحق آدم تو دار و با جنبه ای هستی. حالا هم تاراحت نشو. بده من اون تلفن همراهت رو تا به داف و دیزل هد و خرزوخان و امید میلانی زنگ بزنم و یک قرار وبلاگی بگذارم. بده دیگه تلفن رو. پس کجا رفتی تو امید؟!

Anonymous Anonymous said...
دیروز بعدالظهر برای دیدار با امید میلانی به پارک ملت رفتم. این بار او را در هیات یک بلال فروش دیدم که پنج شش تا پسر کم سن و سال او را دوره کرده بودند و وقتی که نزدیکتر رفتم توانستم صدای آنها را بشنوم که امید میلانی به آنها پیشنهاد می کرد در قبال عمل جنسی، بلال، آنهم از نوع شیر بلال به صورت مجانی و آبنبات کشی به عنوان اشانتیون دریافت کنند. و این جمله اش را هیچگاه فراموش نخواهم کرد که : اگر پسرهای خوبی باشید یک سی دی mp3 از نوع death metal به شما خواهم داد. و یکهو متوجه حضور من شد و دمغ شد و گفت: مرد حسابی این حرفها چه بود که رفتی زدی پشت سر ِ ما؟ که در آمدم که: پسر خوب، مگر تئوری های عدم قطعیت را نخوانده ای؟ قشنگی اش این است که همه فکر کنند تو داف،
دیزل هد، خرزوخان و امید میلانی هستی. در صورتی که هیچکدام نیستی و همه آنها هستی. دیشب هم خواستم کمی امتحانت کنم، که دیدم الحق آدم تو دار و با جنبه ای هستی. حالا هم تاراحت نشو. بده من اون تلفن همراهت رو تا به داف و دیزل هد و خرزوخان و امید میلانی زنگ بزنم و یک قرار وبلاگی بگذارم. بده دیگه تلفن رو. پس کجا رفتی تو امید؟!

Anonymous Anonymous said...
اه چقدر کس شعر می گن همه اینجا. اولین و آخرین بارم بود می اومدم اینجا. واقعا شماها همه بیکار و بدبختین ها!! منم بیکار تر که یک بار وقت عزیزم رو تلف کردم اینجا رو خوندم که همه اش هم تقصیر این گوگل بود. دنبال چی می گشتم چه مزخرفاتی دیدم.

Anonymous Anonymous said...
to kojaii nanaaaaaa joon

delam poosid baba
rose

رز عزيزم

ميهمان بسيار عزيزي از راه دور دارم .
دو سه روز ديگر ميرود من هم از موقعيت حضورش
نهايت استفاده را ميکنم .
مرسي از لطفت به محض رفتن او روز از نو روزي
از نو در خدمت خواهم بود . شاد و سبز باشي نانا

Anonymous Anonymous said...
نانا جان
وقتی که نیستی جای خالی ت جدا حس می شه. به سلامتی این مهمون عزیز کی تشریف می بره که ما بازم شاهد شلوغ بازی های تو باشیم آخه شوخ و شنگک من؟

بيانکاي عزيزم

مرسي از محبت تو شرمنده شدم
فيلمي است از جان شلزينگر که در آن شرلي مک لين
نقش يک معلم پيانو را بازي ميکند
بسيار فيلم زيبائي است فعلا اين فيلم را اگر نديده اي
بگير نگاه کن به ياد من تا دو سه روز ديگه بيام چرت و
پرت هام را بنويسم . شاد باشي نانا

اسم فيلم هست MADAME SOUSATZKA