ورجاوند عزيزم

گفتم برايت به ماجرا بنويسم . من دو تا پرکيت دارم
درست شکل اين دو زرده ماده و آبيه نر
تمام مدت در خونه ول هستند و هر جا بخوان پر ميزنن
و خلاصه که باهم صفائي ميکنند
هر دو را تربيت کرده ام که ساعت ده شب به قفس که
کله اش باز است و مانند خانه است برايشان ميروند و
من کله قفس را گذاشته و روي قفس هم پارچه خوشگلي
مي اندازم و ميخوابند
اين عادت ديرينه است برايشان

فيلمي اخيرا به اکران آمده به نام تمام مردان شاه که
شان پن در آن بازي ميکند و سياسي است .
شنبه چند نفر از دوستانم که خيال رفتن به سينما را
داشتند ساعت نه شب به خانه من آمدند تا مرا هم با
خود ببرند
ساعت نه و نيم اين دو پرنده را در قفس کرده و رويشان
را کشيدم و رفتم و ساعت يک نيمه شب بعد از ديدن
فيلم که به خانه بازگشتم بچه ها هم داخل آمدند تا
چائي نوشيده و کمي گپ بزنيم
همگي در اطاق نشيمن نشسته بوديم و بچه ها شلوغ
پلوغ ميکردند و همه با هم سخن ميگفتند که ناگهان من
متوجه شدم از توي قفس که پارچه هم رويش کشيده ام
اين دو پرنده يک سليطه بازي راه انداخته بودند که نگو و
نپرس داشتند خودشون رو ميکشدند که چرا صبح !!! شده
و تو ما را خارج نميکني !!!!!!!!!!!!!!!!!

و اما پاسخت :

روندگان طريقت ره بلا سپرند
رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز


مگه نه ؟ يک عدد ز قرشمال برفست برام .......نانا